جدول جو
جدول جو

معنی دست بوسی - جستجوی لغت در جدول جو

دست بوسی
بوسیدن دست کسی، بوسیدن دست شخص بزرگ تر از خود هنگام ملاقات برای اظهار کوچکی و تواضع و احترام نسبت به او
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
فرهنگ فارسی عمید
دست بوسی
به خدمت رسیدن، تعظیم کردن
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی لگن سوراخ دار که دارای شیر و ظرف آب است و در پای آن دست ورو می شویند، توالت، شستن دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَمْ)
دست انبوی. دستنبویه. دستنبو. شمام. شمامه. گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند. آنچه از لخلخه و خوشبوی که آن را به دست توان گرفت. (برهان). دستبوی. (معارف بهاء ولد ص 127). رجوع به دستنبو و دست انبوی شود، هر میوه که بجهت بوئیدن به دست گیرند عموماً و نباتی باشد گرد و کوچک و الوان شبیه به خربزه خصوصاً. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست شویی. رجوع به دست شویی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
حالت و چگونگی بستن دست، آن است که یک یک دست حیوانات را رسن بسته به میخ می بندند. (آنندراج) :
گهت چون فرشته بلندی دهد
گهت با ددان دستبندی دهد.
نظامی.
، طریقۀ نشستن سگ و حیوانات مشابه آن، گرفتاری، فروتنی و تواضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
نویسیده با دست. نوشته شده با دست. مخطوط. خطی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل دست باف. بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی. بافتن با دست. و رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ بَ)
صنعانی بن عبدالاعلی. محدث است. در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه از جنس میوۀ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامۀ منیری). دستبویه. و رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست بوس. تقبیل دست و بوسه زدن بر دست. (ناظم الاطباء). بوسیدن دست. تقبیل ید:
خواهشگریی و دستبوسی
میکرد ز بهر آن عروسی.
نظامی.
، شرفیابی. به خدمت بزرگی رسیدن. تشرف حاصل کردن. شرفیاب شدن:
چو یاره دستبوسی رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد.
نظامی.
بدست آویز شیر افکندن شاه
مجال دستبوسی یافت آن ماه.
نظامی.
از بهر دستبوسی آن شوخ همچو زلف
صد کوچه ره بسایۀ شمشاد میروم.
ملا مفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
بوسۀ دست. بوسه که بر دست دهند مهتری را.
- دست بوسه کردن، بوسیدن دست. خدمت کردن. کهتری و کرنش کردن:
بلیس کرد ورا دستبوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شُ دَ)
تقبیل ید. بوسیدن دست. بوسه زدن بر دست کسی:
سرانی کز چنین سر پرفسوسند
چو گل گردن زنان را دست بوسند.
نظامی.
مرحوم دهخدا با استناد به شعر ذیل از سعدی در یادداشتی می نویسند: در غیبت منعم و شاه و امیر و غیره منعم علیه دست خود را به جای دست او می بوسیده است:
امیر ختن جامه ای از حریر
به پیری فرستاد روشن ضمیر
بپوشید و بوسید دست و زمین
که بر شاه عالم هزار آفرین.
سعدی.
- دست خود بوسیدن و بوسه زدن، چون از دست کسی کاری عمده برآید این عبارت را در آن وقت استعمال می کنند. (آنندراج) :
من آن لعل گران قدرم بساط خاک را صائب
که بوسد دست خود هرکس مرا از خاک بردارد.
صائب (از آنندراج).
دست خود بوسید هرکس دامن پاکان گرفت
شد زلیخا رفته رفته یوسف از سودای عشق.
صائب (از آنندراج).
- دست شما را می بوسم، در جواب پرسیدن حال کسی به رسم ادب گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- این کار دست شما را می بوسد، یعنی این کار را شما باید انجام دهید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبوسی
تصویر دستبوسی
بوسیدن دست تقبیل ید، بخدمت بزرگی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بسر
تصویر دست بسر
از سر وا کردن، متاسف
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نویس
تصویر دست نویس
((~. نِ))
نسخه ای از یک اثر که نویسنده با دست نوشته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست نویس
تصویر دست نویس
خطی
فرهنگ واژه فارسی سره